آيا رهبري در ايران كه دائمي است به جز چند استثناء مثل از دست دادن صلاحيت كه در آن زمان رهبر تغيير مي كند، تعارضي با جمهوريت ندارد؟
اينکه رهبري در ايران دائمي است به هيچ وجه صحيح نمي باشد ؛ بلکه آنچه در قانون اساسي بر اساس انديشه سياسي اسلام مشخص گرديده ، تصدي مسئوليت رهبري توسط فقيه جامع الشرايط منتخب نمايندگان مردم تا زماني است که داراي شرايط و صلاحيت هاي لازم باشد و اين موضوع نه تنها يک استثناء بلکه يک اصل مهم و داراي پشتوانه مستحکم ديني و عقلي مي باشد . که در عين حال هيچ گونه تضادي با جمهوريت ندارد . توضيح اينکه ؛ هر چند يکي از ويژگي هاي نظام جمهوري محدود بودن زمان تصدي مسئوليت هاي اجرائي يا قانونگذاري براي رئيس جمهور و ... ، در جهت جلوگيري از مفاسد قدرت و همچنين استفاده از نيروهاي جديد و کارآمد تر است ، اما با نگاهي دقيق به مباني و فلسفه ولايت فقيه ، شرايط و صلاحيت هاي لازمه ، مسئله مشروعيت و نظارت مستمر خبرگان بر وي و بالآخره نحوه برکناري وي ، همگي بيانگر اعمال ويژگي ها نظام جمهوري آنهم به صورت کاملاً دقيقتر و موثرتر پيرامون ولي فقيه مي باشد .
زيرا : اولاً ؛ در جمهورى اسلامى ايران، هم شكل حكومت و قانون اساسى آن و نظام اسلامي مبتني بر ولايت فقيه ، با رأى مردم تعيين شده است و هم انتخاب رهبر از سوى خبرگان به طور غيرمستقيم از طريق مردم صورت مىگيرد . ثانيا ً؛ لزوم و تأکيد بر « مادام الصلاحيت » بودن وي فقيه و نظارت مستمر خبرگان بر وي ، باعث مي شود که از يکسو همواره با توجه به کنترل هاي دروني و بيروني از فساد قدرت جلوگيري شده و از سوي ديگر به مجرد اينکه رهبري فاقد صلاحيت شده و يا مجتهدي شايسته تر و برتر در ويژگي هاي رهبري يافت شد ، با تغيير رهبري ، از وجود نيروهاي جديد و حائز شرايط برتر استفاده شود . و ديگر منتظر اتمام مدت مسئوليت چهار ساله يا ... نماند . در ادامه به دليل اهميت موضوع بخشي از کتاب ( مجلس خبرگان رهبري ، عليرضا محمدي ، نشر معارف ، صص 62-66 ) ارائه مي گردد : پرسش : آيا مجلس خبرگان ميتواند با وضع قوانين، اختيارات رهبري را تغيير يا مدت رهبري را محدود نمايد؟ اصلاً چرا ولايت فقيه دورهاي نيست؟ پاسخ : بررسي مباني فقهي و اصول متعدد قانون اساسي بيانگر اين است كه چنين موضوعي علاوه بر ضعف مباني نظري از حيطه وظايف و اختيارات مجلس خبرگان نيز خارج ميباشد. توضيح اينكه: الف. از منظرمباني فقهي براساس آموزههاي اسلامي فقيه جامعالشرايط، به دليل واجديت و برخورداري از «صلاحيتهاي علمي، اخلاقي و مديريتي»، جانشين امام معصوم(عليهالسلام) بوده و داراي ولايت و همه اختيارات حكومتي پيامبر(صلياللهعليهوآله)و امام معصوم(عليهالسلام) ميباشد؛ و در گستره اختيارات و مدت رهبري نيز، تا زماني كه او داراي اين شرايط و صلاحيتهاست، تفاوتي ميان ولايت و زعامت سياسي معصومين(عليهالسلام) با وليفقيه وجود ندارد. چنانكه حضرت امام خميني(رحمهالله) ميفرمايد: «وقتي ميگوييم ولايتي را كه رسول اكرم(صلياللهعليهوآله) و ائمه(عليهمالسلام) داشتند. بعد از غيبت، فقيه عادل دارد... اينجا صحبت از مقام نيست، بلكه صحبت از ولايت - يعني حكومت و اداره كشور و اجراي قوانين شرع مقدس كه يك وظيفه سنگين و مهم است - ميباشد، نه شأن و مقام برتر و عادي، به عبارت ديگر ولايت مورد بحث يعني حكومت و اجراء قوانين الهي و اداره جامعه اسلامي و...وقتي كسي به عنوان ولي در موردي نصب ميشود، مثلاً براي حضانت و سرپرستي كسي يا حكومت، ديگر معقول نيست در اعمال اين ولايت فرقي بين رسول اكرم(صلياللهعليهوآله) و امام يا فقيه وجود داشته باشد. به عنوان مثال،ولايتي كه فقيه در اجراي حدود و قوانين كيفري اسلام دارد، در اجراي اين حدود بين رسول اكرم(صلياللهعليهوآله) و امام و فقيه امتيازي نيست. حاكم، متصدي اجراي قوانين الهي است و بايد حكم خدا را اجرا نمايد، چه رسول اللَّه(صلياللهعليهوآله) باشد و چه امام معصوم(عليهالسلام) يا نماينده او يا فقيه عصر» ر.ك: امام خميني(رحمهالله)، ولايت فقيه، صص56 -55 ؛ شئون و اختيارات وليفقيه، ترجمه كتاب البيع، امام(رحمهالله)، ص 77.. بنابراين براساس ادله عقلي و نقلي نظريه انتصاب، از آنجا كه ولايت فقيه، منصبي الهي و ادامه ولايت رسول خدا(صلياللهعليهوآله) و ائمه اطهار(عليهمالسلام) است، مسؤوليتي كه خبرگان، به عنوان فقيهشناسان عادل بر عهده دارند،تنها كشف مصداق است، نه جعل مقام. بنابراين، نميتوانند براي مصداقي كه براي ولايت فقيه تشخيص و شرايط ذكر شده در شرع را بر او تطبيق دادهاند، محدوديت مسؤوليتي قرار دهند. و يا فراتر از آنچه كه جاعل اين مقام (خداوند متعال) قرار داده است، اختياراتي براي او قائل شوند حسين مظاهري، ولايت فقيه و حكومت ديني، ص71، ج 74.. از اين رو تا آن زمان كه وليفقيه شرايط و صلاحيتهاي لازم را دارا است، متصدي اين سمت ميباشد؛ ولي هرگاه يكي از اين شرايط را به هر دليلي از دست داد، خود به خود از اين مقام بر كنار و خبرگان وظيفه كشف و اعلام آن را دارند. اما بنا بر ديدگاه انتخاب - كه جعل ولايت براي فقيه را به دست مردمو بنا به خواست آنان ميداند - خبرگان كه به نمايندگي از سوي مردم، فقيه را انتخاب ميكنند، ميتوانند در گستره اختيارات و مسؤوليت رهبر، محدوديت يا توسعه ايجاد كنند. ب. از منظر قانون اساسي در قانون اساسي وظايف و اختيارات وليفقيه، در اصلهاي پنجاهوهفتم و يكصدودهم مشخص شده است، لذا هرگونه گسترش يا ايجاد محدوديت در اين وظايف و اختيارات، خلاف قانون اساسي خواهد بود. از سوي ديگر نحوه بركناري رهبر نيز در اصل يكصد و يازدهم مشخص گرديده و شرايط عزل و بركناري رهبر را تحقق يكي از امور مذكور اين امور عبارتند از: 1. عجز و ناتواني رهبر از ايفاي وظايف قانوني خود ؛ 2. فقدان يكي از شرايط رهبري ؛ 3. معلوم شود رهبري از آغاز فاقد بعضي از شروط بوده است. در اين اصل دانسته است و ذكري از نام مدت رهبري به ميان نيامده است. و حتي اگر بالفرض هم ضرورتي دراين زمينه پيش آيد، بايد از راه بازنگري، كه روش آن را نيز قانون مشخص ر.ك: اصل يكصد و هفتاد و هفتم قانون اساسي. كرده است، صورت پذيرد و مجلس خبرگان نميتواند مخالف اصول قانون اساسي و مباني اسلامي، اقدامي انجام دهد بنابر اصل يكصدوهشتم قانون اساسي، خبرگان تنها ميتوانند درباره تعداد، شرايط، كيفيت انتخاب اعضا و آييننامهداخلي جلسههاي خود و نيز چگونگي انجام دادن وظايف خود، قانون وضع كنند. ج. دورهاي نبودن رهبري دو هدف عمده را ميتوان در مكانيسم دورهاي بودن مسئوليتها كه در نظامهاي سياسي مرسوم است؛ بر شمرد كه عبارتند از: 1. جلوگيري از مفاسد صاحبان قدرت؛ 2. چرخش نخبگان و استفاده از نيروي انساني كاراتر. اما در نظام اسلامي مكانيسمي كه براي گزينش، نظارت و بركناري وليفقيه در نظر گرفته شده است؛ تضمينهاي به مراتب مطمئن و كارآمدتري را در جهت كنترل صاحبان قدرت، و استفاده بهتر از نخبگان و افراد واجد شرايط رهبري، در بر دارد. بر اين اساس درباره دوره نبودن رهبري در قانون اساسي گفتني است: يكم. وليفقيه جامعالشرايط از ويژگيهايي برخوردار است كه رياستهاي نظامهاي سياسي ديگر از آن بيبهرهاند. رهبر درنظام اسلامي از سازوكارهاي قوي دروني كنترل قدرت همچون عدالت و اسلام شناسي برخوردار است و اين دو علاوه بر مكانيزمبيروني كنترل قدرت كه در قانون اساسي وجود دارد، به صورت جدّي رهبر را در برابر آفات قدرت ايمن ميسازد ر.ك: حميد رضا شاكرين، حكومت ديني، قم: انتشارات پارسايان، 1382، صص 134، ج 148.. دوم. اساساً رهبري در اسلام، نه مادامالعمر كه مادام الصلاحيت است ر.ك: ولايت فقيه، ولايت فقاهت و عدالت، پيشين، ص 408 و 409 ؛ مجله علوم سياسي، سال اول، ش3، ص20.. به اين معنا كه وليفقيه تا زماني كه صفات ولايت فقيه را دارا ميباشد از مشروعيت برخوردار است. اگر صفات را از دست داد حتي اگر يك سال رهبر باشد، از ولايت ساقط ميشود. و براساس اصل يكصد و يازدهم قانون اساسي، خبرگان بركناري او را اعلام و رهبر جديد را انتخاب مينمايند. سوم. همانگونه كه گذشت، ولايت فقيه در امتداد ولايت پيغمبر وائمهمعصومين(عليهمالسلام) است؛ بنابراين وليفقيه منصوب از سوي مردم نيست كه آنان بتوانند او را به دليل شرايط خاصي كه خود منظور ميكنند، مثل گذشت مدت زمان خاص، او را كنار بگذارند. و به علاوه در دلايل نصب فقيه هيچ قيدي و محدوديتي از اين نظر، براي ولايت فقيهان در نظر گرفته نشده است. چهارم. و بالأخره در مورد چرخش نخبگان و جانشيني اصلح به جاي رهبر موجود نيز نيازي به دورهاي شدن رهبري نيست؛ زيرا بنا بر اصل يكصد و يازدهم اگر معلوم شود كه رهبر از صفات و ويژگيهاي اوليه جدا شده و اصلحيت او براي خبرگان زير سوال برود، مجلس خبرگان ملزم است كه شخص اصلح را به جاي او بگمارد. خصوصا به توجه به اين حقيقت كه رهبري در نظام ارزشي اسلام، يك تكليف سنگين است كه افراد شايسته اين مقام همواره از قبول اين مسئوليت بزرگ گريزان هستند و ولع و شيفتگي كه در نظامهاي بشري نسبت به رهبري و رياست بر جامعه وجود دارد در نظام و جامعه الهي رنگي ندارد ر.ك: چرا ولايت فقيه دورهاي نيست؟ حجةالاسلام باقرزاده، سايت حلقه (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبري، كد: 1/100115695)
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : تعارض رهبري با جمهوريت, ولايت فقيه, ,